ماجرایی است ماجرای رفتن و ماندن، داستان رنگ باخته سوختن و ساختن.
همین روزها قبل از اینکه عزمم را برای سفر جزم کنم برای کسی که بسیار گله مند بود از رفتنی نشدن روضه ای خواندم در باب کربلایی شدن و اینکه اگر کربلایی بشوی چه بروی و چه بمانی پیروزی. او که قانع نشد و من متعجب ...
امروز اما او رفته است و من مانده و من خجلت زده از استدلال بی مایه ای که آنروز برای او بنا کردم. برهانی که بنایش بر "آواز دهل شنیدن از دور خوش است" استوار بود. نسوخته کی می تواند نسخه سوختن برای کسی بپیچد...
و من امروز حسابی سوخته ام. از این که اسیر شده ام اینجا در هزارتوی اداره ای که حجاب افزا است. خدا مقدرات من را اینطور بنیان نهاده است که انجام وظیفه ام را در میان خاکسترهای کارمندی و اداره بازی جستجو کنم و در بیاورم.
همان جا که آشتی من را میان اخلاق و زندگی به جدل تبدیل کرده است. همان جا که می مانی با اخلاقت به دیگران اخلاق بیاموزی یا با بی اخلاقی جلوی بی اخلاقی دیگران را سد سازی. و وای به روزی که احساس کنی از راه اول نتیجه ای حاصل نکردی ...
----
1- ... لطفا اربعین کربلای زینب را رها کنید که من می خواهم اربعین پاکستان باشم.
2- هنوز بر سرم حرفم هستم که مجاهدت یعنی جلوی همین ناملایمت ها بایستیم نه اینکه کنج عافیت برگزینیم و برویم جایی که راه برای خدمت کردن هموار است.